وقتی اماده استقبال در صبح بودیم اما عمو حسین ساعت 11 شب رسید وقتی از دلتنگی زیاد چسبیده بودی به عمو حسین اینم سوغاتی شما وروجک ها... و اینم سوغاتی حدیث بانو ممنونم از عمو حسین مهربون ...
وای امان از صبح که دیدی برف اومده و یه لحظه اروم و قرار نداشتی ...وقتی اماده شدی تا بریم خونه مامان جون برا مهمانی عمو حسین کلی تو خیابونا برف بازی کردی ..کلی هم تو دستت جمع کردی ... ...
دختر گلم امسال برات یه کلاه بافتم و یه سارافون و کت ... وقتی میبافتم تو همش شعر توپولویم رو برام میخوندی و چقدر دلنشین بود توپولویم توپولو صورتم مثل هلو قدوبالام کوتاهه چشم وابروم سیاهه مامان خوبی دارم میشنه توی خونه میبافه دونه دونه میپوشم خوشگل میشم مثل یه دسته گل میشم اینم وقتی میپوشی و دسته گل میشی ...
طبق یه رسم کهن بین من و مامان ایلیا قرار شد هرسال شب شهادت رسول اکرم (ص)وقتی تکیه حسن آباد میریم برای نذری خاله فرنگیس یه عکس از تو و ایلیا بگیریم ... ...
وقتی ارزو دارم که دخترم چشم رنگی باشه اما دخترم چشم سیاه میشه و تکنولوژی این امکان رو برات فراهم میکنه تا یه تصور به روایت تصویر داشته باشی خدایا شکرت ...